بچه : بابا امروز سر کار نمیری؟
پدر : نه!
بچه : چرا ؟؟؟
پدر : امروز عیده... تعطیل است.
بچه : دیروز هم که نرفتی!
پدر : آره یه چند روز تعطیلیم!
بچه : آخ جووون... امروز عید است من کیک می خوام.
پدر : کیک! کیک چیه؟ کیک چی؟!
بچه : کیک دیگه! کیک زرد می خوام.
پدر : اوه ه ه خوب شد که گفتی، من فکر کردم کیک سیاه می خوای!
بچه : خوب بابا بخر دیگه!
پدر : باباجون حتما که نباید روز عید تو خونه کیک بخوریم، ما می تونیم بریم دید و بازدید و تو اونجا هرچه دوست داری کیک بخوری!
مادر : [ با صدای آهسته ] آقا! اینقدر این بچه را خوار و ذلیل نکن! یعنی چی که بچه باید دستشو جلوی این و اون دراز کنه؟!
پدر : خانم! تو که شرایط و وضعیت امروزمون را می بینی! کارخونه که تعطیل شد! بیکاری و ایناااا ... اصلا ببینم، تو چرا توی خونه برای بچه کیک درست نمی کنی؟!
مادر : نمی تونم! کیک پز نداریم!
پدر : نداریم! کیک پز قبلی چی شد؟!
مادر : خراب شد!
پدر : چطور؟؟
مادر : هیچی بابا! توش سیمان ریختم!