قلمی از قلمدان قاضی بر زمین افتاد.
یکی از حضار قلم را برداشت و به دست قاضی داد سپس گفت: کلنگ را بگیر!
قاضی گفت: این قلم است نه کلنگ، تو هنوز فرق بین قلم و کلنگ را نمی دانی؟!
طرف پاسخ داد: هر چه هست، تو با همین خانه ی من را ویران کردی!
با توجه به حکایت فوق که منسوب به عبید زاکانی می باشد و ملاحظه ی نامه حضرت امیر به مالک اشتر در مورد قضات، آنچه از حکایت فوق می توان استخراج کرد به اختصار بیان می شود:
عبارت اول « قلمی از قلمدان قاضی بر زمین افتاد » می تواند نشان از این باشد که هر چیزی امکان افتادن و از دست دادن جایگاه خود را دارد و این مقامات و جایگاها دائمی نیستند. پس قضات محترم بدانند در مقامی که هستند باید به عدالت و انصاف حکم برانند چه بسا که با چشم بر هم زدنی جای آنان با رعیت و زیردست آنها عوض شود و مورد محاکمه قرار گیرند.
عبارت دوم که یکی از حضار به قاضی می گوید: کلنگت را بگیر! نشان از این است که منصب قضا سختی هایی دارد و در هر دعوی ممکن است یکی از طرفین ناراضی باشد. لذا قاضی باید با سعه صدر و خوشرویی با این مسأله برخورد نماید و آشفته نشود.
عبارت سوم که قاضی در پاسخ می گوید: « تو هنوز فرق بین قلم و کلنگ را نمی دانی؟! » نشان می دهد قاضی خشمگین است و از شرح صدری که در توضیح عبارت دوم بیان شد برخوردار نمی باشد.
عبارت چهارم که طرف پاسخ می دهد: « تو با همین خانه ی من را ویران کردی! » بر اهمیت قلم قاضی تأکید دارد و آثار عملی آن را بر جامعه نشان می دهد. بنابراین قلم قاضی در عین حالی که از قاطعیت و استقلال برخوردار است باید توجه شود که به حق رانده شود و ستایش فراوان و چرب زبانی عده ای نتواند قلم، رفتار و گفتار او را منحرف سازد.